تنهای تنها...
يكشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۳۹ ب.ظ
باز رسیدیم به ایستگاه
بارون همه جا رو خیس کرده بود
شب بود....
راه زیادی رو پیاده گذرونده بودیم...
خسته بودیم گفتیم بقیه راه رو با اتوبوس بریم...
بخار از دهنت بیرون میومد... خستگی رو توی چشمات میدیدمیادته...عشقم بودی...
مث این فیلما کاپشن خودمو دادم بهت که به حساب سرما نخوری... رسیدم خونه با اینکه کاپشنمو دادم بهت ولی سرما نخوردم!
گذشت و گذشت و گذشـــــــــــــــــت...
حالا اومدم توی همون ایستگاه اینبار تنها بودم!!!
هوا سرد بود... ولی کاپشنم تنم بود...!!!
رسیدم خونه... جلوی آینه وایستادم یه چیزی نظرمو جلب کرده بود
یه سری موهای سفید لابلای موهای مشکیم بود...
یه چایی داغ بعدشم خواب...
صبح فردا رسید... حس بدی بود
سرما خورده بودم تنهای تنها....
چقدر عاشقونه ! من باور دارم با عشق قدم زدن سرما حس کردنی نیست اما تابستون هم بی عشق قدم زدن یخبندون
بهم سر بزنید ، عیدتون هم مبارک